لالایی برای دُخـ...ـتَر مُرده
جنس دختر بیش از آنکه ظرافت داشته باشد غم دارد، نه که ظریف و نازک نباشد که هست اما جنس غمش غالب تر است و قدمتش بیشتر...
غم های دُختر از آن روز شروع شد که دُخـ...تر زاده شده.
همان لحظه که مادر ناله میکرد و چشم هاش خیره مانده بود به دست هایی که نورسیده اش را به استقبال رفته بود و با شنیدن کلمه دُخـ... چشم هایش را بست و سرش را زیر انداخت و انگار خستگی و درد حمل باری که ۹ماه به دل کشیده بود و می خواست با زمین گذاشتنش نفسی تازه کند برنخاسته از نو بر دلش نشست و سنگین نشست به قدر عمر دُخـ... و بیش از آن.
همان روز بود که پدر کیلومترها دورتر پشت خط تلفن نشسته بود و با شنیدن دُخـ... نگذاشت به تمام ادا شود و شکست دُخـ...تَر را، بی هیچ حرفی گوشی تلفن را گذاشت و همین شد که کار بسیار بهانه ی دوری شش ماهه و سر نزدن و سراغ نگرفتن از احوال نورسیده شد.
دُختر اما بی خبر از معصیت نابخشودنی قدم به دنیا گذاشته بود، معصیتی که هیچ استشهاد و نه توبه و نه حتی غسل تعمیدی نمی توانست داغِ بر پیشانی اش را بشوید و یا حتی باری از معصیت مادرزادِ او بکاهد...
+عنوان کتابی است از حمیدرضا شاه آبادی